ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

داستان رفلاکس ترانه گل

ترانه خانمم از شنبه 15 مهر احساس کردم که بعضی وقتا یکم شیر بالا میاری. رفتم توی اینترنت و گشتم دیدم احتمال داره رفلاکس باشه. ولی با توجه به توصیه های پزشکان توی اینترنت سعی کردم موقع شیر خوردن و تا نیم ساعت بعدش حالت نشسته نگهت دارم بلکه مشکلت حل بشه . تا دوشنبه صبر کردم ولی دیدم خیلی بهتر نشدی. با کمک خاله فائزه بردمت پیش خانم دکتر ممیشی  توی بیمارستان بهمن. بزار اول مشخصاتتو بگم. قد  57 سانتی متر وزن 5280 گرم دور سر 38.5 سانتی متر خلاصه کلی معطل شدیم تا رفتیم داخل . خانم دکتر بهت شربت رانیتیدن داد ولی گفت همون مراعات ها رو انجام بدم اگر خوب نشدی این شربت رو بهت بدم. خلاصه که تا شنبه صبر کردیم ولی دیدیم خیلی بهتر نشدی....
24 مهر 1391

وقتی اولین بار رفتیم خونه مامان جون فاطمه

ترانه جونم اولین باری که سه تایی رفتیم خونه مامان جون فاطمه و باباجون پنجشنبه 20 مهر بود. اون روز عموها و مادر بزرگ و  خاله و عمه های بابایی اومدن دیدنی تو گلم. نمیدونی همه چقدر ذوق تو رو داشتن. از بس که شیرینی گلم. تازه یک اسباب بازی خوشگل هم از مامان جون فاطمه کادو گرفتی. اون روز عمه نجمه و عمه زکیه تو هم اونجا بودن و کلی دوستت داشتن . عزیز دلم هممون خیلی دوستت داریم.
24 مهر 1391

تعریف از هر دری

ترانه جونم دختر گلم. این روزا هر چی میگذره هم بزرگتر میشی و هم شیرین تر و بامزه تر. خنده هات خیلی خوشگله و من عاشقشم. گریه هات یکم بیشتر از قبله . نازکردنات زیاد شده. تازه وقتی سیری و سرحالی وقتی باهات صحبت میکنم با زبون خودت جواب میدی . وای که از حرف زدن با تو سیر نمیشم. عاشق اینم که تا بیدار میشی بغلت کنم و بهت رسیدگی کنم. عاشق نگاه کردناتم . عاشق کنجکاویتم که وقتی بغلت میکنیم و راه میریم دور و برت رو ورانداز میکنی و با دقت همه چیزارو بررسی میکنی. وای از دست تو که عاشق نور مهتابی هستی. دو سه بار توی این مدت برای بعضی چیزا ذوق صدادار کردی. مثلا یک بارش وقتی بود که بابایی اومد که باهات حرف بزنه. وقتی روی تخت من هستی و دارم عوضت میک...
24 مهر 1391

اولین حمام ترانه کوچولو توسط مامانش

ترانه قشنگم دیروز شنبه 14 مهر اولین باری بود که من بدون کمک مامان جون تو رو حمام کردم. البته خاله فائزه بود و جایی که میخواستم جلوی گردنت رو بشورم توی گرفتن تو به من کمک کرد که یک وقت خدای نکرده از دستم لیز نخوری. اونقدر ماه بودی توی وانت و اصلا گریه نکردی و نق نزدی و مثل همیشه آروم بودی. خیلی نازی گلم. البته تا حالا 3 بار دیگه غیر از اینبار تو رو حمام کرده بودم ولی با کمک و نظارت مامان جون طاهره. خیلی خوشحالم که این کار رو هم انجام بدم. فقط دیگه مونده گرفتن ناخنای نازت که تا حالا مامان جون طاهره برات کوتاه میکرده و من جراتشو ندارم.
16 مهر 1391

مثل اینکه قطره های مولتی ویتامین ایرانی بهت نمیسازه

این یک هفته بعد از واکسنت که شروع کرده بودم قطره مولتی ویتامین بهت بدم خیلی بیقرار شده بودی و همش توی خواب ناله میکردی و زودی از خواب میپریدی و یک کوچولو بداخلاق شده بودی احساس کردم دلپیچه شدید داری. از دیروز بهت مولتی ویتامنتو ندادم دیدم بهتر شدی و امروز که ماشالله دو ساعته که عین فرشته ها خوابیدی. فدات شم باید برم برات خارجیشو گیر بیارم..خیلی نازت زیاده هااااااااااااااااااااااااااااااا ...
15 مهر 1391

بابایی بازم رفته ماموریت

دختر گلم بابایی بازم امروز سحر پاشد و رفت که بره ماموریت اهواز....ای بابا خسته شدیم از بس ماموریت بهش میدن.......تقریبا هفته ای یک روز میفرستنش ماموریت....... ...
15 مهر 1391

دیروز رفتیم نمایشگاه مادر و نوزاد

پارسال برای بار اول رفتم نمایشگاه مادر و کودک و نوزاد. اون موقع تو نبودی ولی امسال که دوباره رفتم این نمایشگاه رو تو دو ماهت بود. پارسال با خاله مهسا رفتیم و به نظرم مفید بود. ولی امسال با بابایی و تو رفتیم. به نظرم اصلا خوب نبود. اصلا جامع نبود . اگر کسی وقت بزاره بره خیابون بهار بیشتر با همه محصولات روز آشنا میشه تا بره این نمایشگاهو... دیروز جمعه ساعت 4 بابایی آژانس گرفت و رفتیم نمایشگاه.( َآخه راستشو بخوای بابایی چهارشنبه ماشین رو ترکوند   داشتیم میرفتیم که ببرمش دکتر تغذیه که یک رژیم غذایی بهش بده تو توی بغل من بودی و عقب نشسته بودیم و بابایی داشت آهنگ ضبط ماشین رو عوض میکرد و حواسش به جلوش نبود که بوووووونگ...
15 مهر 1391